ازفیزیک تا هیپنوتیزم
سازگاری فیزیک نوین با مفاهیم متافیزیک و خصوصا بررسی پدیده های هیپنوتیزمی موجب شده که این علم پاسخ بسیاری از سوالهای بشررا که قرنها بی جواب مانده بودند بدهد لذا اگر عمری باقی بود دراین خصوص بازهم صحبت خواهیم نمود. به همین جهت صحبتم را در خصوص فیزیک کوانتوم از بدو تولد شاخه ای درعلم به نام فیزیک شروع میکنم و نگاهی گذرا به این شاخه علمی می اندازم. اما قبل از آنکه مطالعه خود را ادامه دهید ابتدا عرض میکنم بر خلاف مقاله های قبل قصدم از طرح این مبحث فقط آشنایی شما با این مقوله است نه آموختن و فهم عمیق آن
فیزیک کلاسیک
طبق اسناد تاریخی فیزیک کلاسیک از 2600 سال قبل در یونان موجودیت یافته یعنی زمانی که سنت، فلسفه ،دین وعلم از هم جدا نبودند .اولین پرسشهای پرسشهای انسان در این مقوله عملاً از زمان ارسطو آغاز شد و فیزیک با هدف کشف سرشت یا طبیعت بنیادین یا اساس حقیقت اشیاء راه خود را از از علوم باطنی جدا کرد.
دایره مطالعات فیزیک محدود به بررسی پدیده هایی شد که با حواس پنجگانه بتوان به درک آنها رسید و لذا هر پدیده ای را که نتوان با این حواس درک کرد پدیده ای متافیزیکی می دانستند و فیزیک در مورد آنها صحبت نمیکرد.
در سده های میانه که بیشتر توجهات معطوف به علوم باطنی بود علوم تجربی روندی رو به افول داشت اما در عصر نوزایی و رهایی از نفوذ قید و بندهای کلیسا، عصر نوینی پیش چشم فیزیکدانان قرار گرفت و گرایشی دوباره به طبیعت در میان اندیشمندان پیدا شد.
البته این بار بیش از پیش علم و معنویت از هم دور افتادند و روح و ماده کاملا از هم جدا شده بودند. این تفکیک موجب شد تا دانشمندان ماده را یک پدیده کاملا بی جان ببینند و جهان مادی را یک ساعت بزرگ بنگرند که هر قطعه آن مانند یک چرخ دنده بی جان فقط وظیفه خود را به عهده داشته باشد. این جهان بینی مکانیکی توسط نیوتن سنگ بنای فیزیک کلاسیک شد.
لذا بنا بر این نظریه متافیزیک، عرصه باور کردن و فیزیک، عرصه داشتن است. یعنی هرگاه بخواهیم چیزی را از راه مشاهده بدانیم، وارد عرصه باور میشویم. به عنوان مثال ، موجودات فیزیکی مانند سنگ ، پرنده ، انسان و آب را مشاهده میکنیم و لذا این مشاهده عینی و تجربی است. اما موجودات متافیزیکی مانند جن و روح را نمیتوانیم مشاهده کنیم. بنابراین وارد عرصه باور میشویم و این همان متافیزیک است.
حتی در قرون بعد گروهی از انسانها ماتریالیست نیز شدند و هر آنچه خارج از این دایره بود را به سخره گرفتند و رد کردند اما چون هنوز علم فیزیک بعد از حدود 2000 سال نتوانسته بود پاسخگوی سوالات اولیه ذهن بشر مانند علل پیدایش جهان مادی و کشف خالق آن باشد شعور بشر این باور را که جهان محدود به فیزیک است را رد میکرد.
اسحاق نیوتن اتمها را بلوکهای ساختمانی بنیادین جهان توصیف کرد که بر اساس سازوکاری مکانیکی عمل مینماید و معادلات حرکتی نیوتونی قوانینی ثابت بود و کل هستی را بر پایه قوانین لایتغیری که خداوند در آن نهاده است، تعبیر و تفسیر می نمود. در واقع یک جهان ثابت و ایستا! اما دیری نپایید بشر با مفهوم جدیدی روبروشد به نام انرژی.
انرژی را ابتدا ظرفیت انجام کار نامیدند و وجودش را وابسته به وجود ماده می دیدند اما به هر حال این اولین مفهوم متافیزیکی بود که به جهان فیزیک وارد شده بود چون انرژی نه درغالب زمان می گنجید و نه در غالب مکان.
در این حال با پیدایش نظریات میدانی مایکل فارادی و جیمز کلارک ماکسول نقص قوانین نیوتونی آشکار شد و با تولید انرژی الکترومغناطیسی توسط آهنربا مفهوم میدان جانشین نیرو شد
این نظریه نشان داد که میدان که به وسیله یک نیروی واحد تولید شده است، خواه بار دیگری در مجاورتش باشد یا نباشد میدانی وجود دارد و این تحولی عمیق بود در دیدگاه فیزیکی نیوتن که ماده را مبنای وجود انرژی میدید و این تعریف را وارونه کرد (که انرژی مبنای ماده بود) و این واقعیت جدید روشن میکرد که فیزیک و متافیزیک دو مقوله جدا از هم نیستند چون در میدانها معلوم میشود که عوامل فیزیکی و متافیزیک درهم تنیده شده اند.
رسیدن فیزیک به کشف اتمها که هرگز قابل لمس نیستند بیشتر تعریف فیزیک را مورد حمله قرار داد چرا که مبنای ماده نیز تقریبا از تعریف اولیه فیزیک (درک با حواس پنجگانه خارج میشد) و از طرفی هم با پیشرفت این علم مشخص شده بود عواملی مانند نور و صدا از خود دامنه ای گستره تر از آن چیزی که ما حس میکنیم دارند که درکشان کاملا باطنی و غیر قابل آزمایش خواهد بود.
بنابر این تا یکصد سال پیش هر دو نظریه مکانیک نیوتون و الکترومغناطیس ماکسول در کنار هم فیزیک را به پیش میبردند اما اکتشاف جهان اتمی و کوچکتر از آن محدودیتهای جدیدی در نظریه های کلاسیک بر ملاء ساخت که نیازمند بازبینی اساسی مفاهیم تعریف شده فیزیک پیه بود.
آلبرت اینشتین با کشف فرمول E=mc*2 در واقع پل ارتباطی محکمی بین دنیای فیزیک و متافیزیک زد چون در یک سوی این معادله انرژی که یک پدیده متافیزیکی است و از سوی دیگر جرم و نور که پدیده های فیزیکی تلقی میشد ند با هم گره خورده اند
وی که قلبا به هماهنگی ذاتی طبیعت اعتقاد داشت در نظریه نسبیت خاص، چارچوب مشترکی برای هر دو نظریه فیزیک میدانی و نیوتونی ارائه داد. طبق نظریهی نسبیت، فضا سهبعدی نیست و زمان پیوندی تنگاتنگ با آن دارد و به این ترتیب دستگاه یکپارچه چهار بعدیِ (زمان ـ فضا) تعریف گردید. با روشن شدن این حقیقت که ماده یک حالت انرژی است حتی بعضی از پیروان انیشتین مانند بروگلی گامی جلوتر رفته وگفتند که نور هم شکلی از انرژی است بطوری که نور و ماده (جرم) باهم میتوانند بخشی از یک موج باشند!!!این تئوری سر آغاز ورود به فیزیک کوانتوم بود.
و اما فیزیک کوانتوم
تا اینجای بحث را چون عموما در دانشگاه ( از فیزیک هالیدی) شنیده بودیم خیلی سریع مرور کردیم و امیدوارم مفهوم بوده باشد ولی حالا که به نام انیشتین رسیدیم عادلانه نیست که نام بور را از قلم بیندازیم چون بور و انیشتین در دوجبهه مختلف همزمان سعی در پیشبرد فیزیک کوانتوم داشتند یکی با نظریه مکانیک کوانتوم، دیگری با نظریه نسبیت خاص وعام و اختلافاتی هم با هم داشتند که فکر کنم اگر دیوید بوهم (با ارائه نظریه معروف بوهم) این دو نظریه رابه هم گره نمیزد احتمالا الان دو رشته فیزیک مجزا از هم داشتیم.
اما من اینجا میخواهم به نظریه دیگر بور در مورد فیزیک کوانتوم اشاره کنم که اگر از ادامه بحث هیچ چیزی متوجه نشدید همه تقصیرها را از قلم ناتوان من نبینید چون بور هم در مورد فیزیک کوانتوم چنین جمله ای دارد که میگوید)) اگر کسی بگوید که فیزیک کوانتوم را فهمیده ، پس چیزی نفهمیده ))
بنابر این پیشنهاد میکنم در ادامه این بحث خیلی مهم نیست بفهمید بجای آن بد نیست تعجب کنید!!!
چون حالا به فیزیک کوانتوم رسیدیم فیزیکی که دیگر به تعریف ابتدایی فیزیک هیچ ربطی ندارد و درواقع عملا متافیزیک را بررسی میکند.
فیزیک کوانتوم را همه از مبنای شیمیایی فیزیک آغاز میکنند یعنی اینکه بخواهیم جزئی ترین واحد هر چیزی را بشناسیم که به آن پایه کوانتوم آن میگویند. (مثل واحد پول هر کشور)
در مورد ماده، مولکول را شناختیم و میدانیم کوچکترین واحد سازنده هر ماده که خواص آن ماده را در خود دارد مولکول نام دارد
یک مولکول آب کوچکترین واحد آب است ( یک واحد کاملا مجزای هر ماده) و در واقع گسسته است
و سازمان آب هر چقدر هم صرفه جویی کند نمیتواند کمتر از یک مولکول آب به مردم بدهد اما در مورد صدا چه واحدی وجود دارد؟ براستی کوچکترین واحد سازنده هر صدا چیست؟
میدانیم که صوت یک موج مکانیکی است که می تواند در هر شکل از اشکال سه گانه ماده(جامد و مایع و گاز) منتشر شود. چشمه های صوت معمولاً سیستم های مرتعش هستند. بر اساس مکانیک کلاسیک می توان نشان داد که بسیاری از کمّیت های مربوط به یک تار کشیدهی مرتعش، از جمله فرکانس، انرژی، توان و... گسسته )کوانتیده) هستند. گسسته بودن در مکانیک موجی پدیده ای آشنا و طبیعی است اما لازم است به این نکته توجه کنید:
که موج دیگر بر اصل رابطه استوار است نه یک جسم صلب.
خوب حالا نور چطور؟
شاید فکر کنید نور هم مثل صوت یک شکل موجی دارد همانطور که ماکسول فکر میکرد که نور یک موج الکترومعناطیس است اما آزمایشی که به ( فاجعه فرابنفش ) مشهور شد نشان داد که این نظریه نمیتواند کاملا صحیح باشد
به هر حال نظریه ماکس پلانک در ابتدای قرن بیستم جواب مقبولی به رفتار نور داد و این جواب در واقع عنوان کردن واحدی به نام مولکول نور بود که ماهیت موجی- ذره ای نور را روشن کرد
فکر میکنم از همین جا بود که دیگر فهم این مساله فیزیک یعنی درک رفتار موجی – ذره ای نور مانند درک مفاهیم فلسفی و متافیزیکی کار حضرت فیل شد
از یک طرف نور ذره است یعنی جرم دارد (یا همان انرژی متمرکزشده بر اساس فرمول E=MC*2) و مکان و سرعتش معلوم است و از طرف دیگر موج است یعنی انرژی گسترده شده با بسامد و طول موج !!!
مشکل شناختی ما از نور از همینجا آغاز میشود که باید نور را با یک تناقض فاحش درک کنیم و آن اینکه ذرات با هم برخورد میکنند ولی امواج با هم برخورد نمکنند بلکه در هم تداخل میکنند .و نور هردوی آنهاست یعنی نور دو چیز کاملا متفاوت است؟!؟!؟!
به عبارت دیگر فیزیک و متافیزیک رسما با هم قاطی شدند اگه باور نمیکنید یک بار دیگر از اول تا اینجا مرور کنید.
حتما حالا بحث برای شما جالب شده و البته ادامه این بحث جالبتر هم میشود اما ترجیح میدهم که در فرصت بعدی این بحث را ادامه بدهیم و الان برای اینکه متوجه شوید ارتباط این حرفها با هیپنوتیزم چیست بد نیست فیلم تاریخ را به عقب برگردانیم تا شاهد تلاقی قیزیک مدرن و پیشرفته کونتوم با متافیزیک کهن و عرفان دیرپای شرق باشیم.
تلاقی فیزیک با متافیزیک
برای این منظور بیاد بیاورید که در فیزیک نیوتونی فرض بر این بود که ماده از اتمهای سخت ساخته شده ومن برای آن چرخ دنده های یک ساعت را مثال زدم اما آزمایشهای رادرفورد نشان داده بودند که اتمها به جای آن که سخت و تخریب ناپذیر باشند از نواحی بزرگی از فضا تشکیل یافتهاند که در آنها ذرات فوقالعاده کوچکی حرکت میکنند. همچنین تئوری کوانتوم روشن ساختهاست که این ذرات، بر خلاف اجسام صلب متعارف در فیزیک کلاسیک، ماهیتی دوگانه دارند و گاهی به صورت ذرات و گاهی به شکل امواج خود نمایی میکنند.
قبل از ادامه لحظه ای در این سوال درنگ کنید که حال که میدانیم در هر لحظه جهان شامل یک هست و نیست است آیا مفهوم اشعار خیام را میتوانید درک کنید وقتی میگوید
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن فردا که نیامدست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش عمر بر باد مکن
یا خیام اشاره ای مستقیم به عمق هر لحظه نداشته؟ بجای طول زمان؟
حال که قدر این دم را میدانید پس آنرا از دست ندهید و به ادامه حرفها گوش کنید ودریابید که طبیعت بر اساس واحدهای زیربنایی مجزایی از یکدیگر بنیان نگرفتهاست، بلکه بیشتر به صورت یک بافت یا شبکهی ارتباطی پیچیده بین اجزای مختلف یک کل، متظاهر است و این همان راهی است که متصوفین شرقی برای تجربهی این جهان پیمودهاند.
در این خصوص جوزف نید هام اینطور بیان میکند: در زمانی که فلسفهی اروپایی متمایل به یافتن حقیقت در جوهر بود، فلسفه شرقی گرایش به یافتن آن در رابطه داشت.
اما، تئوری کوانتوم و نسبیت درک خواص ذرات زیر اتمی را تنها در یک زمینه نیرو سرشتی، یعنی شرایط در حال حرکت و پویا و عملی دو جانبه و تعاملی، ممکن دانستند.
چنین برداشتی از جهان هستی در فیزیک اتمی و زیر اتمی، و همچنین به شکل تصویری است از جهان با حرکات موزون، رو به رشد و با سازمانی اندام وار، تصویری است از بزرگجهانی که در آن همهچیز در سیلان و پیوسته در تغییر است و در آن تمام شکلهای ایستا و ساکن، تنها مفاهیمی غیرواقعی هستند.( همان نظریه نسبیت انیشتین و اینکه هیچ چیز ثابتی وجود ندارد)
تا جایی که، مفهوم نیرو در فیزیک نوین جای خود را به اثرات متقابل بین ذرات که به وسیلهی میدانها صورت میگیرد، دادهاست و به گفتهی نیرینگ: "میدان در همهجا و همهوقت وجود دارد و هرگز پاک نمیشود."
به این ترتیب وقتی نور از خلاء گذر میکند یعنی خلاء, تهی نیست بلکه، محتوی تعداد بیشماری ذره است که به گونهیی پایانناپذیر هستشده و نیست میشود و ذرات در این روند ضربانی از آفرینش و ویرانش، مجری یک رقص انرژی هستند که این سیلان بیوقفه انرژی که در بی نهایت شکل و الگو در یکدیگر ذوب میشوند.
این حرکت موزون و بی پایان هستی نشان میدهد که، خلاء به واقع یک فضای خالی زنده است که در آن ارتباطی پویا بین ذرات وجود دارد.
چانگ زای (1020ـ 1077م)، حکیم چینی، این یافتههای فیزیک را، خیلی پیشتر اینطور بیان کرده:
"بیکرانی فضا، اگر چه تهی بزرگ خوانده شده، یکسره تهی نیست، بلکه سرشار از "چی" است.
و اما "چی"
اگر تا بحال نام این انرژی چی را نشنیده اید باید بگویم این همان انرژی معروف در متافیزیک است که اهلش با آن کارهای محیر العقولی انجام میدهند عرفای چین آن را چی نامیده اند و عرفای ژاپن آنرا کی میخوانند و هندی ها آنرا پرانا و البته عرفای ما هم آنرا نا نامیده اند ودر عرفان اقصی نقاط کره خاکی نیز نامهای دیگری دارد.
درباره این نیرو روش استفاده از آن در کلاسهای هیپنوتیزم بسیار صحبت میکنیم فعلا برای مقدمه آشنایی شما حس میکنم کافی باشد بدانید : راه رفتن عطار نیشابوری روی آب ، فکرخوانی مرتاضهای هندی وضربات مهلک اساتید ووشو و شفادهی دردهای لاعلاج توسط ریکی کاران و همچنینی نیروی جادوگران آفریقایی همه به واسطه شناخت و بکار گیری این همین نیروست.
هیپنوتیززورها این نیرو را به نام مانیه تیزم (مغناطیس) نامیده بودند به همین علت بود که ابتدا هیپنوتیزم رابه این روش میشناختند چون هیپنوتیزور از این نیرو برای به خواب بردن افراد دیگر کمک میگرفته است.
این نیرو هم مانند میدان کوانتومی به مثابهی شکل رقیق و غیرقابل درک ماده که در سراسر فضا حضور داشته و میتواند درون اجسام صلب متراکم شود، مفروض میگردد.
چانگ زای در جای دیگر میگوید: "وقتی که انرژی چی متراکم میشود، حالت و کیفیت مرئی شدنش به گونهای است که گویا شکلهایی از "اشیای خاص" ظاهر شدهاند و هنگامی که انرژی چی پراکنده میشود مرئی بودنش از بین رفته و شکلها در هم تابیده میشوند. "
این جمله چانگ زای را که که هزار سال پیش گفته با فرمول انیشتین
(m=E/c*2 <= E=mc*2) مقایسه کنید
{یعنی جرم برابر است با انرژی بخش بر مجذور سرعت نور یا به عبارت ساده تر
اگر انرژی را بتوان بسیار متمرکز( C*2 )کرد ماده موجودیت می یابد}
به این ترتیب این انرژی به طور منظم متراکم شده و دوباره پراکنده میگردد و در این گیر و دار تمام شکلهایی را که سرانجام در فضای خالی، فانی میشود به وجود میآورد.
آیا حالا به این انگاره رسیده اید که :
این خلاء عظیم نمیتواند شامل چیزی جز انرژی چی باشد و این انرژی نمیتواند متراکم شود، مگر برای تشکیل اشیاء و این اشیا نمیتوانند از هم بپاشند مگر برای این که یکبار دیگر آن خلاء عظیم را تشکیل دهند.
در واقع او گفته که انرژی چی هم مانند تئوری میدانی کوانتومی نه تنها جوهر زیربنایی تمام اجسام مادی است، بلکه حاصل اعمال متقابل آنها به شکل امواج نیز هست.
امروزه ریکی کاران (انرژی درمانان کی) که در کشور ما هم با خلوص نیت در خدمت هموطنان ما هستند با این عقیده که سلامتی در هم جهت و در راستای جریان طبیعی و خاوست خداست و بیماری خلاف این جهت شنا کردن است و با استفاده از همین نیرو به هماهنگ کردن بیمار با نظم طبیعت او رادرمان میکنند.
{ری به معنی جریان هدایت شده است و کی همان نیروی معروف متافیزیک و ریکی ترکیب این دو}
ماهم در کلاسهای خودهیپنوتیزم سعی میکنیم با کمک این نیرو بتوانیم بیماریهای خود را درمان کنیم و خواسته های خود اعم از اهداف مادی و معنوی را به زندگی خود وارد کنیم.